کسی که غزل بخواند، غزل خواننده، غزل سرا، کنایه از مطرب، آوازه خوان، برای مثال من غزل گوی توام تا تو غزل خوان منی / ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال (فرخی - ۲۱۳)، در حال غزل خواندن، برای مثال نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزل خوان بروم (حافظ - ۷۱۸)
کسی که غزل بخواند، غزل خواننده، غزل سُرا، کنایه از مطرب، آوازه خوان، برای مِثال من غزل گوی تواَم تا تو غزل خوان منی / ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال (فرخی - ۲۱۳)، در حال غزل خواندن، برای مِثال نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی / تا در میکده شادان و غزل خوان بروم (حافظ - ۷۱۸)
دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی واقع در 54 هزارگزی شمال باختری خوی و 8500 گزی شمال شوسۀ سیه چشمه به خوی. موقع جغرافیایی آن درۀ سردسیر سالم است. سکنه 305 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. دو محل به فاصله 500 گز به نام قزل داش بالا و پائین مشهور است. سکنۀ قزل داش پائین 110 تن میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی واقع در 54 هزارگزی شمال باختری خوی و 8500 گزی شمال شوسۀ سیه چشمه به خوی. موقع جغرافیایی آن درۀ سردسیر سالم است. سکنه 305 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. دو محل به فاصله 500 گز به نام قزل داش بالا و پائین مشهور است. سکنۀ قزل داش پائین 110 تن میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شستن مرده مطابق حکم شرع. این ترکیب را بیشتر در بارۀ میت استعمال کنند. (از آنندراج ذیل غسل) : گر رسیدی دست غسلش زآب حیوان دادمی بلکه چون اسکندرش تابوت زر فرمودمی. خاقانی. گوئی جنابتش بود از لعبتان دیده کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر. خاقانی. غسل دادندش از گلاب و عبیر تازه کردند کسوتی چوحریر. امیرخسرو (از آنندراج) چو سازد کسی کشته از تاب خود روانش دهد غسل در آب خود. میرزا مقیم جوهری در تعریف شمشیر. (از آنندراج)
شستن مرده مطابق حکم شرع. این ترکیب را بیشتر در بارۀ میت استعمال کنند. (از آنندراج ذیل غسل) : گر رسیدی دست غسلش زآب حیوان دادمی بلکه چون اسکندرش تابوت زر فرمودمی. خاقانی. گوئی جنابتش بود از لعبتان دیده کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر. خاقانی. غسل دادندش از گلاب و عبیر تازه کردند کسوتی چوحریر. امیرخسرو (از آنندراج) چو سازد کسی کشته از تاب خود روانش دهد غسل در آب خود. میرزا مقیم جوهری در تعریف شمشیر. (از آنندراج)
دهی از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 40 هزارگزی جنوب باختری پلدشت و در مسیر شوسۀ ماکو به شوط. موقع جغرافیایی آن دره و معتدل سالم است. سکنۀ آن 272 تن. آب آن از زنگمار و چشمه و محصول آن غلات، پنبه، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. این ده قشلاق ایل جلالی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 40 هزارگزی جنوب باختری پلدشت و در مسیر شوسۀ ماکو به شوط. موقع جغرافیایی آن دره و معتدل سالم است. سکنۀ آن 272 تن. آب آن از زنگمار و چشمه و محصول آن غلات، پنبه، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه شوسه دارد. این ده قشلاق ایل جلالی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کوزه ای را گویند که سر آن را به چرم خام بگیرند و در میان آن سوراخی کنند، و راهداران و تمغاچیان دارند تا زری را که از مردم بستانند در میان آن کوزه بیندازند، و در بعضی مزارات و بقعه ها مجاوران و خادمان مثل کوزه دارند و زری را که مردمان به طریق نذر بیاورند در آن اندازند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی غلک است و آن کوزه ای باشد که سر آن را به چرم گیرند و سوراخی در آن چرم کنند و تمغاچیان و راهداران و قماربازان و غیرهم زری که از مردم گیرند در آن ریزند، و با ثانی غیر مشدد هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از آنندراج). غولک دان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). غلّک. قلک، به معنی زمین و گورستان نیز آمده است. (انجمن آرا). رجوع به مدخل بعد شود
کوزه ای را گویند که سر آن را به چرم خام بگیرند و در میان آن سوراخی کنند، و راهداران و تمغاچیان دارند تا زری را که از مردم بستانند در میان آن کوزه بیندازند، و در بعضی مزارات و بقعه ها مجاوران و خادمان مثل کوزه دارند و زری را که مردمان به طریق نذر بیاورند در آن اندازند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی غلک است و آن کوزه ای باشد که سر آن را به چرم گیرند و سوراخی در آن چرم کنند و تمغاچیان و راهداران و قماربازان و غیرهم زری که از مردم گیرند در آن ریزند، و با ثانی غیر مشدد هم به نظر آمده است. (برهان قاطع) (از آنندراج). غولک دان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). غُلَّک. قلک، به معنی زمین و گورستان نیز آمده است. (انجمن آرا). رجوع به مدخل بعد شود
کسی که پیاپی سرود خواند. غزل سرا. غزل گو. غزل پرداز. کنایه از مطرب است. (آنندراج) : من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال. فرخی. تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل. فرخی. پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز وکمان ور. فرخی. زهره غزلخوان آمده در زیرو دستان آمده چون زیر دستان آمده بر شه ثریا ریخته. خاقانی. شعر نظامی شکرافشان شده ورد غزالان غزلخوان شده. نظامی. که نه تنها منم ربودۀ عشق هر گلی بلبلی غزلخوان داشت. سعدی. زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش. حافظ. زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست. حافظ. شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرف تنه خوبان شده ای. صائب
کسی که پیاپی سرود خواند. غزل سرا. غزل گو. غزل پرداز. کنایه از مطرب است. (آنندراج) : من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال. فرخی. تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل. فرخی. پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز وکمان ور. فرخی. زهره غزلخوان آمده در زیرو دستان آمده چون زیر دستان آمده بر شه ثریا ریخته. خاقانی. شعر نظامی شکرافشان شده ورد غزالان غزلخوان شده. نظامی. که نه تنها منم ربودۀ عشق هر گلی بلبلی غزلخوان داشت. سعدی. زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش. حافظ. زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست. حافظ. شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرف تنه خوبان شده ای. صائب
پر خو هم آوای پرتو فاکون (گویش گیلکی) کنور چاشگاه غول غوله غلک پارسی است غولک انبار غله. یا غله دان عدم. زمین ارض. کوزه ای که سر آن را بچرم خام گیرند و در میان آن سوراخی کنند و پول درآن ریزند
پر خو هم آوای پرتو فاکون (گویش گیلکی) کنور چاشگاه غول غوله غلک پارسی است غولک انبار غله. یا غله دان عدم. زمین ارض. کوزه ای که سر آن را بچرم خام گیرند و در میان آن سوراخی کنند و پول درآن ریزند
گزکدان ظرفی که در آن تنقلات و مزه شراب میریختند: بفرمود کارند خوانهای خورد همان نقل دانهای نادیده گرد. (نظامی. لغ. نادیده گرد) و مجلس بزم بیاراستندو نقل دانها (ی) زرین و سیمین و صراحی زرین لطیف نهاده، ظرفی شیشه یی که در دکانهای عطاری و شیرینی فروشی در آن نقل و آب نبات و مانند آن ریزند، طاقچه کوچک که عموما اطرافش گچ بری و نقاشی شده (بمناسبت اینکه در قدیم جای گذاشتن نقل بوده)
گزکدان ظرفی که در آن تنقلات و مزه شراب میریختند: بفرمود کارند خوانهای خورد همان نقل دانهای نادیده گرد. (نظامی. لغ. نادیده گرد) و مجلس بزم بیاراستندو نقل دانها (ی) زرین و سیمین و صراحی زرین لطیف نهاده، ظرفی شیشه یی که در دکانهای عطاری و شیرینی فروشی در آن نقل و آب نبات و مانند آن ریزند، طاقچه کوچک که عموما اطرافش گچ بری و نقاشی شده (بمناسبت اینکه در قدیم جای گذاشتن نقل بوده)